نگارا، از من مسکین چه خیزد؟


چرا هجر تو با ما می ستیزد؟

همی خیزد ز زلفت ناله دل


چو آن آواز کز زنجیز خیزد

مپوشان روی را بگذار، کز شرم


شود گل آب و در پیشت بریزد

منم خاک تو چندینم چه بیزی؟


کسی خود خاک را چندین نبیزد

چو جا در سینه خسرو گرفتی


درون او ز جان بیرون گریزد